امروز2 آذر بود. دو ماه همینجوری گذشت و اصلا نفهمیدیم چی شد و کی گذشت...!
جدا راست میگن دوران دانشجویی بهترین دورانه ها.
این دوران دانشجویی هم با همه ی سختی هاش عجب دورانیه ها...
همه ی این تو سرو کله ی هم زدنا و درس واسه امتحان خوندنا و با عجله
(حتی تا دیر وقت) تمرین نوشتنا و کپ (کپی) زدنا و (...........) بازی
کردنا و کانتر زدنا و با هم بودنا و سر کلاس چیزای بینهایت جالب (مخصوصا
در اصول برق و فیزیک) یاد گرفتنا و همه و همه جدا چه حالی میده ...
البته این روزا برا بعضیا هم سخته. این دیگه بستگی به خود آدم داره که دیدش چطور باشه.
اگه بخوای می تونی در سخت ترین شرایط هم خوش باشی . جدا سخت نیستا... ! دوران کنکور هم همینطور بود . اصلا به خودم سخت نمی گذروندم.
هفته ی گذشته....
1)
دو امتحان بینهایت مهم ریاضی 1 و اصول مهندسی برق...
مخصوصا من که اولا زیاد درس نمی خونم...!!!!!!
دوما هفته ی گذشته پنجشنبه جمعه خونه ی فک و فامیل بودم...
در تمام طول هفته نگرانش بودیم. گفته بودن قراره سخت بگیرن.
باز هم خوش به حال بقیه ی رشته ها که فقط یه امتحان دارن.شما که نمی دونید اصول چیه!!!
جدا نابود میکنه ها... همین شنبه که موقع تحویل دادن تمرینای اصول بود
دم آزمایشگاه (که محل تحویل دادن تمریناست) اکثر بچه ها داشتن کپ می زدن
(همان کپی کردن است) . اون جا جدا از خودم خجالت کشیدم که چرا عین بچه ی
آدم تمرینارو حل کردم...
ولی با این حال درس باحالیه که انشا الله نصیب دوستان کنکوری امسال بشه...!
....
داشتم می گفتم : خلاصه بعد از کلی دنگ و فنگ دیروز امتحانا رو دادیم... ریاضی که بی نهایت ماست بود .
اصول هم خدارو شکر سخت نگرفتن... البته چون اولین امتحان اصول بود و
بعضی سوالاش وقت گیر بود بعضی از بروبویز(معادل همان بروبچ) خراب کردن...
در هر صورت این دو روز کامل استراحت بود و حسابی کیف کردیم. معین هم که خونه ی فامیلشون بود و الان که اومده پای درسه...
2)
جشن تولد نوید نظری (از بچه های مکانیک... کرمانشاهی... 16 کشوری... با حال... )
ساعت تقریبا یازده و چلو پنج دقیقه... سر کلاس اصول استاد حائری نشسته بودمو بچه ها محو این درس جالبو زیبا.!!!!
_استاد اگه اجازه بدین امروز یه کم زود تر برم ... مرسی
_(استاد با خنده...) هر چی بود نصف نصف ها...! موضوع چیه!؟
_ نه استاد حقیقتش جشن تولد یکی از بچه هاس...
_............................
_...............
سریع رفتم به سمت لوپ مکانیک (به قسمتی اطراف دانشکده مکانیک می گویند) به وهاب زنگ زدم.
_کجایی!؟
_(خیلی یواش) سر کلاسم ... الان میام.
_باشه فعلا خدا حافظ...
تقریبا وقتی رسیدم 15تایی بودن...
کم کم بچه ها اومدن و بعد از کلی (......) و زدن تو سرو کله ی هم نوبت کیک شد...
اون جا بود که زدن کیک به سرو صورت هم شروع شد... این شعیب نامردو اون مرتضی منو بدجور کیکی کردن...
وهابو خودشون هم حسابی کیکی شدن ....
خلاصه جاتون خالی دیگه.... بعدشم که سلفو آزمایشگاه اصولو ....
3)
ماجرای پیتر ...!!!
اول از نوید شروع شد...( حمید اعظمی معروف به نوید... کامپیوتری... 7 منطقه 2... خیلی پایه...)
شب قبل از امتحان فیزیک اومده بود خوابگاه . همه رو جمع کرده بود و داشت با این سایت پیتر ما رو سرکار می ذاشت..
راستش من همون اول باورم شده بود... اما شب وقتی رفتم اتاقم گفتم عجب آدم ابله و (....) هستما !
چطور بهش اجازه دادم این جوری سرکارم بذاره!؟
الان که همه تو اتاق خوابن... فردا بعد امتحان فیزیک سه سوت تو اینترنت سرچ میکنم آمارشو در میارم...
فردا بعد از امتحان پس از سرچ کردن...!
_هه...! گفتم سرکاریه...
از همون موقع شروع کردیم به سرکار گذاشتن بچه ها ...
اگه بدونید چیا از پیتر میپرسیدیم چیا جواب میداد که نگو.... یارو زرد می کرد...
قشنگ سن مرگ و تحصیلاتشو زندگیشو (....) و (......) همشو رو میکرد...
ولی خیلی کیف میداد... خلاصه این ما جرا تو دانشگاهمون و بعد تو علمو صنعتم پیچید...
خلاصه الان دیگه هر دو نفری که به هم میرسن از این میگن و اول چک میکنن که طرف قضیه رو میدونه!؟ اگه نه که حسابی سرکارش می ذارن...
خب بسه دیگه بهتره منم برم سراغ بازی رایانه ای...!!!
با آرزوی موفقیت برای همتون....
